سلام
عید غدیر خم را به همه شما دوستان تبریک می گم .
ببخشید خیلی دیر شد ، می دونم . خیلی درگیر بودم ، تو این مدت اتفاق های زیادی افتاده .
امروز رفته بودم یه سری زدم به سایت سبز اندیشان ( دکتر مدرس زاده ) از خیلی از مسائل آموزشی که سرسری گرفته شده شکایت داشتند . یه کم حالم بد شد نه از صحبت های این بزرگوار بلکه از اتفاقاتی از این دست ،که روز جمعه 20 آبان برای بنده پیش آمد .
چه اتفاقی ؟ بفرمایید تا برایتان تعریف کنم ...
تشریف ببرید به ادامه مطلب تا مطلع شود .
ساعت امتحان 15 روز 20 آبان
مکان : چهار راه کالج – کوچه البرز – دبیرستان البرز
موضوع : امتحان فنی حرفه ای کارت مدیریت آموزشگاه
یک هفته ای بود که کار و زندگی رو ول کرده بودم و داشتم برای امتحان می خوندم .
روز امتحان از صبح زنگ زدم آژانس ماشین رزرو کردم که منو ببره و برگردونه .قرار بود ماشین ساعت 2 بیاد که تا 5/2 برسم محل آزمون چون گفته بودند 5/2 درب ها رو می بندند . لباس پوشیدم رفتم بیرون . حالا میاد ، حالا می یاد ... بعد از 50 بار زنگ زدن آژانس ساعت 5/2 اومد با کلی کج خلقی سوار شدم و گفتم باید منو برسونی اگه به آزمون نرسم ... آره دیگه . هرچی تهدید بلد بودم کردم .
آقای راننده در جواب خیلی جدی برگشت گفت فقط کمربندتونو ببندید . پیش خودم گفت به به چقدر به قانون اهمیت می ده ، کلا خوشم اومد .
کمربندم رو بستم ، آقا دیگه تشخیص ماشین ها و خیابونها از توی ماشین سخت بود . چرا ؟؟؟ چون به سرعت نور می رفت و لایی می کشید . منم که کاشونی ( ترسوووو) رفته بودم زیر داشبورد . جرات نداشتم به راننده چیزی بگم با اونهمه غرغری که کرده بودم
. آقا چشمتون روز بد نبینه ایشون انداختند تو لاین اتوبوس رو ( دوستان تهرانی می دونند کدوم لاین رو می گم ) و به قول بروبچ بش گاز می رفت یه بار هم که سرم رو آوردم بالا دیدم یه اتوبوس با چراغ روشن دستشو گذاشته رو بوق و داره با سرعت به ما نزدیک می شه
فقط فرصت کردم برا خودم یه فاتحه بخونم . اصلا یادم رفته بود دارم کجا می رم فقط می خواستم پیاده بشم . یعنی فکر نمی کردم مسیر 40 دقیقه ای رو توی 15 دقیقه برم . وقتی رسیدیم ، با ماشین نزدیک بود تا روی صندلی من بره . فکر کنم ترمز نداشت ...
به هر نذرو نیازی بود سالم رسیدم هنوز در رو نبسته بودند ( یعنی فکر کنم هیچوقت نبستند چون تا ساعت 5/3 هنوز متقاضیان امتحان می اومدند )
سر جلسه همه ، یا جزوه آورده بودند یا کتاب و من بیچاره از ترس موبایلم رو هم نیاورده بودم ( چون گفته بودند ممنوعه ) بعد از یک ساعت که به مغز مبارک فشار آوردم و سوالات رو جواب دادم یه خانمی بلند شد و گفت : خانمها از سوال 1 تند می گم بزنید :
الف
د
ج
الف
به این ترتیب تند تند جواب درست سوالها رو برای همه خوند . اینجا بود که مغزم سوت کشید . چشمام می لزرید
( یعنی داشت گریم می گرفت دیدید تو کارتون ها وقتی طرف می خواد گریه کنه سیاهی چشمش هی تکون می خوره ...)
سریع پا شدم 1 - برگه سوال 2 - کارت ورود به جلسه 3 - پاسخ نامه رو تحویل دادم . و وقتی اومدم بیرون دیدم همه سوالها رو آورده اند . تازه کسایی هم که غایب بودند براشون تست رو زده بودند و لای جوابها گذاشته بودند .
مثل کسی که کشتیهاش غرق شده سوار ماشین شدم . اومدم خونه . این اولین بار بود که از قبولیم انقدر ناراحت بودم . به هر حال پیروزیه تلخی بود .
بله به قول خودم : این سرا ویرانه است از پای بست ...
مهم اینه که سطح مدرک جامعه بیاد بالا نه سطح سوادشون .
راستی اگه خاطره ای از این دست دارید برام بنویسید ؟
سلام عزیز من با آلبوم جدید و زیبای حس خاص از مجید خراط ها آپم.تنها و اولین وبی که ای آلبوم رو برای دوستان آپ کرده...منو با نام میلاد رسا لینک کن و خبر بده لینکت کنم
سلام قلم زیبایی دارید لذت می برم وقتی خاطره هات رو می خونم
سلام
همین است شرح حال کشور پرورش دهنده فارابی و بوعلی و دکتر حسابی !
سلام
با اینکه کم سر می زنید اما وقتی می نویسی خوب می نویسی
با اوضاع پیش آمده حالا حالا ها بوی بهبود از اوضاع جهان نخواهیم شنید.
هه!
سلام خوبی؟
چه عجب....آپ کردی تشریف هم آوردی...
یادش بخیر یکی از ترمهاای داشنگاه بود امتحان اجزا ماشین....
شب قبلش بنا به دلایلی نشده بود درس بخونیم....
سر امتحان مخ مراقبو زدم برگه شاگرد اول کلاسو گرفت درو بست شروع کرد به خوندن جواب ها!!!
بعضی اوقات لازمه!!!
خیلی جالب بود
الهه خیلی بانمک تعریف می کنی..خیلی..
سلام لذت یردم و به روزم
سلام
سلام چرا کم پیدایید چه خبر؟
salam elahe torokhoda age danesh amooz madrese kharazmi hasti ye pm be man bede.ye chizai darmorde yeki az doostat mikham bepoorsam ke baram mohemme